سایدا خانم ماسایدا خانم ما، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
صایناکوچولوی ماصایناکوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

سایدا سایه مادر

محرم 1392 اولین حضور سایدا

دختر عزیزم امسال اولین سالی بود که سه تایی برای عزاداری ابا عبدالله  به روستای پدری من یعنی کلشانه رفتیم خیلی خوشحال بودم که تو هم سالم و سلامت در کنار من و بابایی به  حسینیه میای آخه پارسال که تو دل مامانی بودی و آخرین روزهای 7 ماهگی رو طی می کردیم استرس سلامتی تو رو داشتم و مدام دعا می کردم سالم بدنیا بیای تا امسال با هم بیایم و به خاطر برآورده شدن آرزو ی بزرگم از خدا تشکر کنیم دختر عزیزم  بر عکس همیشه که  می خندی و سر حالی  تو مراسم امسال یه کوچولو مامان رو اذیت کردی آخه تو به  محیط شلوغ عادت نداری به همین خاطر مدام غر میزدی و منم مدام بیرون حسینیه راه می رفتم و تا موقعیتی پیش میامد میدادمت دست بابا و تو م...
25 آبان 1392

همایش شیر خوارگان

دختر عزیزم همیشه آرزو داشتم تا یه روز با تو که بهترین هدیه زندگیمی  تو مراسم علی اصغر شرکت کنم و این آرزوی من دیروز 92/8/17مستجاب شد و من و تو و مادرجان صبح ساعت 8  با هم به فاطمیه رفتیم تا در کنار بقیه مادر ها و  بچه ها در این همایش بزرگ شرکت کنیم قربونت برم  من از بس که شب قبلش تا ساعت 2 بازی کردی صبح به سختی لباس تنت کردم و خوابالو بردمت مراسم  وقتی لباسها رو تحویل گرفتم با کلی شوق و ذوق تنت کردم و منتظر شدیم تا مراسم شروع بشه تو هم از سر و صدای بچه ها بیدار شدی و یه کم که بازی کردی قبل از شروع مراسم خوابیدی و تا آخر مراسم خواب بودی خاله فرزانه  دوست مامانی و کیان کوچولو هم آمده بودن ولی از بس شلوغ بود نش...
18 آبان 1392

سایدا و سبزی

دختر قشنگم دیروز جمعه  رفتیم خانه مادر جون بعد از اینکه از همایش شیر خوارگان برگشتیم مادر جان سبزی هایی رو که شب قبل خریده بودن و به چه زحمتی با بقیه خاله ها پاک کرده بودیم رو شستن و پهن کردن روی یه چادر تا خشک بشه و ببرن خرد کنند و شما هم که صحنه رو محیا دیده بودی کم نیاوردی و حمله کردی  به سبزی ها.         به به چه سبزی تازه ای   اینم دسته گل باباتون که  شما رو نشوندن وسط سبزی ها تا حسابی بازی کنی ...
18 آبان 1392

سایدا و کدبانوگری

دختر کدبانوی من  مدام زیر دست و پای مامان وول می خوری دیروز که ماکارانی درست می کردم مدام مثل همیشه زیر پای مامان بودی  تا خودت رو توی شیشه گاز ببینی مدام با عکست بازی می کنی و به شیشه می زنی من بیچاره هم مدام باید تمیز کنم     الهی فدات بشم من مامانی بعدشم که خسته می شی میری سراغ کشوی کابینت و پا می کوبی که بلندت کنم     ...
16 آبان 1392

سخنی اندر احوالات شروع ماه 10

نفس مامان تازه ٤ روزه که پا تو ١٠ ماهگی گذاشتی ولی ماشالله  فضولی هات ١٠ برابر شده شیطون مامان داری سعی می کنی تا با کمک مبل و میز از زمین بلند بشی به همی خاطر کار مامان سخت تر شده و کوچکترین وسایل رو نمی تونم روی میز بذارم   ظهر که با خاله الهام تلفنی صحبت می کردم تونستی بالاخره چهار دست و پا  بیای سمت مامانی منم بلافاصله با خاله خداحافطی کردم  و زنگ زدم به بابا و بابایی کلی ذوق کرد  نفس مامان یه عادت دیگه هم داری و اون اینکه باید حتما روی پای مامان بخوابی و تا می زارمت  سر جات بیدار میشی قربونت برم که اینقدر برنامه کودک مخصوصا شبکه پویا وتیتراژ برنامه نقاشی نقاشی رو دوست داری با شنیدن صدای آهنگ شروع به رق...
12 آبان 1392

مسافرت

آخر مرداد یه سفر کوتاه رفتیم مشهد و  بیرجند وزود بر گشتیم خییییییییلیییییییییییییی خوش گذشت و تو خیییییییییییییلیییییییییییییی دختر ماهی بودی مثل همیشه    خوشحالی سایدا وقتی صندلی عقب ماشین دراز کشیده بود.     اینم یه عکس وقتی از شدت خستگی خوابت برده بود   اینم یه عکس که با  بابایی گرفتی تازه از خواب بیدار شده بودی و گیج بودی     مامانی قربونت بره التماس دعا دختر خوشکلم             ...
11 آبان 1392

10 ماهگی نفس مامان

دختر گلم ٩ ماهگیت هم تموم شد و تو از امروز وارد ماه ١٠ ام از زندگی قشنگت شدی فدات بشم عزیزم دیروز بردمت مرکز بهداشت استرسم از این بود که باز بگه دور سرت کم رشد کرده ولی خوشبختانه همه چی نرمال نرمال بود وزن  ١٠ کیلو و ٢٠٠ گرم بود دور سرت ٤٣ و ماشالله به قد بلندت که خود خانم دکتر گفت عجب دختر قد بلندی  ٧٤ سانتی متر بود خدا رو شکر سالم و سر حالی دختر نازم   ...
9 آبان 1392

مهمانی عقیقه

سایدا جون  نفس من روزها از پس هم می گذشتن و تو روز به روز بزرگ تر و شیرین تر شدی تا الان که 9 ماه داری . روزها رو تنها با مامان  توی خونه سپری می کنی وخودت مشغول بازی هستی بدون اینکه بهونه بگیری خیلییییییییییی دختر آروم ولی کنجکاوی هستی نفس مامان چند تا از عکسهات رو به نشونه یادگاری واست می ذارم                 این عکس یک ماهگی سایه مادر قربونت برم الهی                                ...
7 آبان 1392